جملات سنگین ۱۳۹۲,جملات فاز بالا ۱۳۹۲,جملات سنگین و فاز بالا ۹۲
Image may be NSFW.
Clik here to view.
روزگاری شده کـه وقتی از آغوش عشقت مــیای بیرون ،
باید یه زنبیلی بـذاری کــه کسی جاتو نگیره …
.
.
.
” یادت ” با منه …
” یه آدم ” با توهه …
.
.
.
پس ازمرگم مـرا درگورستان سگ ها دفــن کنین …
می خواهـم حداقل آنجا میان باوفایان باشـم !
.
.
.
نا امیدی همـان امید است
فقط بوی نا مــیگیرد
از بس کـه میماند ته دل …
.
.
.
گاهی بایـد با ” تنهایی” بسازیـم
تا ” تن های ” دیگر با هـم بسازن …
.
.
.
هــر روز ” دماغ ها ” کوچکتر می شود
و دروغ ها بـزرگتر …
.
.
.
دنیا یــه نقشه است
و ما زیر پونز نقشـه …
چــه انتظاری داریم کـه دیـده شویم …
.
سایت یدونه
.
همیشه از فاصله ها گله داریم !
شاید یادمان رفت که در مشقهای کودکیمان
برای فهمیدن کلمات کمی فاصله هم لازم بود …
.
.
.
معلم مـیدانست فاصله هاچــه به روزآدم می آورد
کــه بـه خط فاصله میگفت : خط تیره !
.
.
.
دیگر از ” وفا ” مـیترسم،
هرروز “سگ گلــه” را با “ گرگ ها ” مــیبینم ….
.
.
میگفت : دلـم برایـت تنگ شده
حالا معنی حرفــش را فهمیدم …
درونـش جا نمــیشدم …
.
.
.
خدایا وقت کردی مسیر زندگی ما را بررسی مجدد کن …
قسمت آسفالتـش افتاده روی دهـن ما !
.
.
.
لقمه بزرگترازدهانش بودم …
برای همین بود کــه مراخرد میکرد تا اندازه شـوم !
.
.
.
همیشه پاهایی بــه ما پشت پا میزنند کــه
بند کفشهایـشان راخودمـان بستیم !!
.
.
.
پشت سرم راه مـیرفت کــه هوامو داشته باشه
بی انصاف خنجـر زد …
.
.
.
تنها چیز با کیفیت توی زنگیمون “درد” بود،
که هر قدر کشیدیـم ، پاره نشـد !
.
.
.
ترس آن روز بیایی کـه نباشـد جسدم
کوزه گر، کوزه بسازد زخاک جسدم
لب آن کوزه بسازد زخاک لب مـن
بی خبر لب بگذاری به لبان جـسدم
.
.
.
اگر دیگر همـه از آب گل آلود ماهی مـیگیرند
از بدیـشان نیـست،
آبهای تمیز دیگر ماهی ندارد …
.
.
.
سر خاک من !
اونی کـه بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه …
اونی کـه نخواست مارو بالاخره میاد دیـدن جسدم …
اونی کــه حتی نیومد تولدم زیر تابوتم رو گرفته …
اونی که سلام نکرد میاد برای خداحافظی …
عجب روزیــه اون روز …
.
.
.
همه ادعا دارند طعم خیانت را چشیده اند
همه ادعا دارند بدی را به چشم دیده اند
همه ادعا دارند که تنهایی را کشیده اند !
پس کیست که این دنیا را به ” گند ” کشیده است ؟
.
.
.
ماهی هـم به آرزوی دیرینه اش رسـید
پـرواز،
ولی عجب چنگال تیزی داشـت عقاب !
.
.
.
از کودک فال فروش پرسیدم چه میکنی ؟
گفت از حماقت انسان ها تکه نانی در می آورم !
این ها از منی که در امــروز خودم مانده ام ،
فردایشان را می خواهـند …
.
.
.
امـروز یک مـرده شور را دیدم ،
آنچنان زیبا میشست کــه لکه ای هـم باقی نمی ماند …
اما نمیدانم چرا پدرم از او خوشش نمی آید و
مدام گریه میکند
و
مادرم نیز نفرینش …
او که مرد خوبی است..من دوستش دارم …
فقط کاش ناخن هایش را میگرفت،تمام بدنم را زخم کرد …!
.
.
.
مـرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود ، تابلویی بر ویرانه خانه و مغازه اش آویخت
که روی آن نوشته بود : مغازه ام سـوخت ! اما ایمانــم نسوخته اسـت !
فردا شروع به کار خواهم کرد !
اگر در عشق شکست خوردید ان اخـر دنیا نیـست …
.
.
.
چه روزگاریه …
بچه کـه بودیم دخترها عاشق عروسک بودن و پسرها عاشق مردهای قوی …
بزرگ شدیم دخترها عاشق مردهای قوی شدن و پسرها عاشق عروسک ها …
.
.
.
کودکی اندیشیدکه:
خدا
چه میخورد ؟
چه میپوشد ؟
وکجاخانه دارد ؟
ندا آمد … غصه بندگانش را میخورد ،
گناهانشان رامیپوشد ، و در دلهای شکسته خانه دارد …
.
.
.
مجنون از بین سجاده ی مرد عابدی گذشت …
عابد نماز را شکست و گفـت: مـردک نمیبینی مشغول رازونیاز با خدا و معشوقه خود هستم .
مجنون گفـت : من عاشق بنده خـدا شدم و تو را ندیدم تو چطور عاشق خـدایی و مرا دیدی ؟؟